حضرت مسلم عليه السلام
مسلم بن عقیل
مسلم بن عقیل پیش از واقعه کربلا به شهادت رسید، ولی از یاران و شهیدان نهضت عاشورا است.
ـ پسر عموی امام حسین علیه السلام و مورد وثوق وی بود.
ـ در جنگ صفین در جناح راست لشکر علی علیه السلام بود.
ـ در نیمه شعبان از مکه به کوفه رفت و در آن جا برای دعوت مردم به بیعت با امام تلاش فراوان کرد. نماینده اعزامی امام برای بررسی اوضاع و بیعت گرفتن از مردم بود.
ـ پس از روی کار آمدن ابن زیاد، مجبور شد قیام خویش را پیش از موعد علنی کند.
ـ با ایجاد جوّ رعب و وحشت و دستگیری ها، بیم و هراس بر مردم سایه افکند و از دور مسلم پراکنده شدند.
ـ پس از دستگیری، به دستور ابن زیاد به قتل رسید.
ـ شهادت وی روز هشتم ذی حجه سال 60 (روز عرفه) بود.
ـ آرام گاه مسلم در کوفه است.
آخرین سخنان مسلم بن عقیل
مسلم در برابر تهمت های ابن زیاد، به ماهیت او و حکومت فرعونی اش اشاره کرد و فرمود:
از من سزاوارتر به نوشیدن شراب، کسی است که خون مردم را در شیشه کرده و قتل نفس را که خدا حرام کرده، حلال دانسته است و انسان ها را بدون اینکه دستشان به خونی آلوده باشد، می کشد و به ناروا و از سر تجاوزگری، خون های بی گناهان را می ریزد و از روی خشم و دشمنی و بدگمانی، مردمان را از میان برمی دارد و به لهو و لعب می پردازد، گویا مرتکب هیچ حرامی نشده و هیچ خیانتی نکرده است.
ابن زیاد سخت برآشفت و به مسلم گفت: «ای فاسق، تو در پی کاری هستی که خداوند به دیگری محول کرده است و تو شایسته آن نیستی».
مسلم گفت: «پس چه کسی شایسته آن است، ای پسر زیاد؟»
ابن زیاد گفت: «امیرمؤمنان یزید!»
مسلم گفت: «سپاس و ستایش مر خدای راست در همه حال، ما به داوری خداوند در میان خود و شما خشنودیم».
ابن زیاد گفت: «گویا می پنداری که در این کار تو را نیز نصیبی هست؟»
مسلم گفت: «به خدا سوگند که این نه پندار، بلکه یقین است».
ابن زیاد گفت: «خدا مرا بکشد اگر تو را آن گونه نکشم که پیش از آن در اسلام هیچ کس را چنان نکشته باشند!»
مسلم گفت: «بی گمان، تو سزاوارترین کسان برای بدعت گذاشتن در اسلامی و بی شک، از کشتار فجیع، زشت مثله کردن، بدطینتی و پست فطرتی و کینه توزی هنگام چیرگی، ابایی نداری و هیچ کس شایسته تر از تو به چنین کارهایی نیست».
ابن زیاد سخت به خشم آمد و حسین علیه السلام و علی علیه السلام و عقیل را ناسزا گفت. آن گاه فرمان داد تا مسلم را بالای قصر ببرند و گردنش را بزنند و پیکرش را از بام قصر فرو افکنند. مسلم را بالای قصر بردند، درحالی که تکبیر می گفت و از خداوند طلب آمرزش می کرد و بر فرشتگان خدا و فرستادگان الهی درود می فرستاد و می گفت: «خدایا خودت میان ما و این قوم که فریبمان دادند و به ما دروغ گفتند و خوارمان خواستند، حکم کن.» پس او را گردن زدند و سرش را از بام قصر به پایین انداختند و در پی آن پیکرش را به زیر افکندند.
لطفا نظر خود را درج نمایید