حجر بن عدي
حُجْرِ بن عَدِيّ
حُجْرِ بن عَدِيّ (الاعلام، ج 2، ص 169) عابدي پارسا، مجاهدي ظلم ستيز، آمر به معروف و ناهي از منكر بود و از پيامبرخدا صلي الله عليه و آله و اميرمومنان عليه السلام حديث روايت مي كرد. او شيفته نماز و نيايش، مستجاب الدعوه و از اصحاب برجسته رسول خدا بود. چنان دلباخته زهد و عبادت و نماز و روزه بود كه او را «راهب اصحاب محمد» مي گفتند.( حاكم نيشابوري، مستدرك صحيحين، ج 3، ص 468.)
اگر تولد او را آنچنان كه گفته اند در عصر جاهليت بدانيم، هنگامي كه پس از فتح مكه به اسلام گرويد، حدود 27 سال داشت.
به تعبير مرحوم سيّدمحسن امين:
حجر، از نيكان صحابه بود، فرماندهي شجاع، بلندهمت، عابد و زاهد، مستجاب الدعوه ،عارف به خدا، مطيع محض فرمان پروردگار، حق گوي صريح، ظلم ستيز صبور، بي هراس از شهادت، ايثارگر در راه خدا و از هواداران خالص اميرالمومنين عليهالسلام بود. اين كه از سوي حضرت علي عليه السلام به فرماندهي سپاه در جنگ جمل و صفين برگزيده شد، نشانه شجاعت اوست. حاضر بود كه بميرد، ولي خواري و ذلت نپذيرد. آغوش به روي شهادت گشود؛ اما حاضر نشد از امام علي عليهالسلام بيزاري بجويد و خود را از مرگ برهاند و حاضر شد كه پسرش پيش از خودش شهيد شود، تا مبادا با ديدن تيغ جلاد بالاي سر پدرش، سست شود و دست از ولاي حضرت علي عليه السلام بردارد...». (امين، اعيان الشيعه، ج 4، ص 571.)
دلباختگي حجر بن عدي نسبت به مولايش علي عليه السلام بسيار شديد بود. شيفتگي در حد عشق و اطاعت و فرمانبرداري در حد اعلا را به هم آميخته بود. وي شاهد ماجراهاي تلخ مظلوميت مولايش بود و خون دل مي خورد، تا آن كه پس از كشته شدن عثمان، فرصت را مغتنم شمرد و در جبهه نوراني علوي، همه ظرفيت وجودي خويش را به كار گرفت و با همه توان به ميدان آمد.
در دوران خلافت اميرالمومنين عليه السلام، زماني كه پيمان شكنان از حكومت حق علوي سر برتافتند و فتنه جمل پيش آمد، آن حضرت، نماينده اي به كوفه فرستاد تا مردم را براي ياري امام فراخواند. حجر برخاست و گفت: اي مردم! به نداي اميرمومنان پاسخ دهيد و سواره و پياده بكوچيد، حركت كنيد و بشتابيد و من خودم پيشتاز اين راه خواهم بود.( ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج 3، ص 231.)
در نبرد صفين و رويارويي اميرمومنان با سپاه معاويه نيز، حجر در طليعه ياران امام و از كوشاترين اصحاب، چه در حضور در صحنه، چه در حمايت از امام، چه بسيج نيرو براي نبرد و چه در ميدان نبرد بود. حماسه هاي حجر در نبرد صفين، از او چهرهاي شاخص ترسيم كرد.( همان ص 340.)
در آن ميان، فتنه ديگري سر برآورد و آن طغيان و شورش گروهي از سربازان ساده لوح و نابخرد امام بود كه با عنوان خوارج نهروان شناخته مي شوند. در نبرد نهروان، امام علي عليه السلام به سبب رشادت و اخلاص و كارداني حجر بن عدي، او را به فرماندهي جناح راست خويش گماشت.( همان، ص 345) هيچ صحنه اي از رويارويي حق و باطل نبود، كه حجربن عدي در آن حضوري فعال و نقش آفرين در حمايت از جبهه اميرالمومنين نداشته باشد.
امام علي عليه السلام درباره او دعا كرده بود كه شهادت، روزي او شود. بيستم رمضان، وقتي امام ضربت خورده و در خانه بستري بود، نگاه مباركش بر حجر افتاد و فرمود: چگونه خواهي بود آن گاه كه تو را به برائت جستن از من وادار كنند؟
حجر گفت : به خدا قسم يا علي! اگر با شمشير قطعه قطعه ام كنند و در آتشم بسوزانند، برايم بهتر از آن است كه از تو بيزاري بجويم!
حضرت فرمود: «وفقت لكل خير يا حجر جزاك الله خيرا عن اهل بيت نبيك؛ اي حجر! خدا بر هر نيكي توفيقت دهد، خدا تو را از جانب خاندان پيامبر، پاداش نيك دهد.( مجلسي، بحارالانوار، ج 42، ص 290.)
سرانجام امام رفت و حجر ماند و عشقي كه به مولا داشت و عهدي كه براي پايبندي به اين عشق بسته بود، و روزگاري پراندوه و دشوار.
پس از شهادت اميرمومنان عليه السلام، معاويه كه از خطر سوء قصد رهايي يافته بود، گستاخ شد و براي در هم كوفتن حكومت نوپاي امام حسن عليه السلام با صدهزار مرد جنگي راه عراق پيش گرفت. وقتي امام از حركت لشكر شام آگاه شد، براي گردآوري مردان جنگي، به افراد با نفوذ نياز داشت، كساني كه بتوانند با كارداني و نفوذ كلامشان، مردم اطراف كوفه را به ميدان مسئوليت پذيري بكشند. حضرت اين شايستگي را در چهره حجر بن عدي ديد و به او فرمان داد در بيرون شهر به گردآوري سپاه پردازد. او بسياري از مردم را در «نخيله» گرد آورد.( اربلي، كشف الغمه، ج 1، ص 539؛ ابن شهرآشوب، المناقب، ج 4، ص 32.) و تا امام حسن مجتبي زنده بود، حجر از ياران خاص آنحضرت به شمار مي رفت.
پس از شهادت امام مجتبي عليه السلام، و رفت و آمد بزرگان عراق و اشراف حجاز با امام حسين عليهالسلام دست نشاندگان معاويه به دستور او سختگيري بيشتري نسبت به شيعيان، به خصوص شيعيان كوفه ميكردند و بعضي از چهره هاي سرشناس شيعه را به بهانه هاي پوچ و بي اساس به قتل مي رساندند. يكي از آنان حجر بن عدي بود.
وقتي حجر و يارانش به دستور معاويه در غل و زنجير گرفتار آمدند، مأموران ستمگر بارها از آنان خواستند كه از اميرالمومنين علي عليه السلام بيزاري بجويند تا آزاد شوند؛ ولي آنان گفتند: «صبر بر تيزي شمشير، برايمان آسان تر از چيزي است كه ما را به آن مي خوانيد. رفتن به ديدار خدا و پيامبر و علي، برايمان محبوب تر از ورود به دوزخ است».(مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 12.)
سرانجام لحظه ديدار يار فرارسيد. حجر، در آستانه شهادت، از آنان مهلت خواست تا دو ركعت نماز بخواند و براي آخرين بار، بندگي خويش را در آستان پروردگار، ابراز كند. سپس گفت :
«لَا تُطْلِقُوا عَنِّي حَدِيداً وَ لَاتَغْسِلُوا عَنِّي دَمَاً وَ ادْفِنُونِي فِي ثِيابِي، فَإِنِّي لاقٍ مُعاوِيَهَ بِالْجادَّهِ وَ إِنِّي مُخاصِمٌ؛ غل و زنجير را از دست و پايم باز نكنيد و خونم را نشوييد و مرا در پيراهنم دفن كنيد! چرا كه ميخواهم به اين صورت معاويه را در قيامت براي دادخواهي در پيشگاه خدا ديدار كنم».(متقي هندي، كنزل العمال، ج 11، ح 31724؛ ابن اثير، اسدالغابه، ج1، ص 386 .)
نقل شده است در مجلسي كه خبر شهادت حجر و لحظات قبل از شهادتش را براي معاويه بازگو مي كردند، او لب به سخن گشود و گفت:
اگر من در ميان يارانم چند نفر همچون حجر داشتم ، دامنه حكومت امويان را تا همه جاي دنيا مي گستراندم؛ ولي هيهات! كجا من امثال حجر را دارم؟ كساني كه در راه باورهايشان با تمام صلابت، فداكاري مي كنند. و پس از درنگي آميخته به غصه و حسرت گفت: يَوْمِي مِنْكَ يا حُجْرُ طَوِيلٌ؛ اي حُجر! روزي طولاني (براي محاكمه نزد خدا) با تو خواهم داشت (الكامل في التاريخ، ج 3، ص 487)
همچنين وقتي خبر شهادت حجر بن عدي به امام حسين عليه السلام رسيد، اندوهگين شد و نامه اي سرزنش آميز به معاويه نوشت و شهادت حجر را سند سيه روزي و جنايت پيشگي معاويه برشمرد و افزود:
مگر تو قاتل حجر بن عدي و يارانش نيستي؟! آن مردان عبادت پيشه و فروتني كه بدعت را گناهي بزرگ ميشمردند و امر به معروف و نهي از منكر مي كردند. با آنكه پيمانهاي مستحكم و عهدهاي موكد بسته بودي، از روي دشمني و ستمگري، آنان را به قتل رساندي، پيمان خدا شكستي و بر فرمانش بي اعتنا شدي!»( بحارالانوار، ج 10، ص 490.)
به هر حال شهادت حجر بن عدي بر مردم و حتي وابستگان به دربار اموي تأثير شگرفي گذاشت و موج نفرت از بني اميه سراسر جامعه اسلامي را فراگرفت، به طوري كه عايشه هنگامي كه در مراسم حج با معاويه ملاقات كرد، به او گفت: «چرا حجر و ياران او را كشتي؟ از رسول خدا شنيدم كه فرمود: «سَيُقْتَلُ بِعَذْراءَ نَاسٌ، يَغْضِبُ اللَّهُ لَهُمْ وَ أَهْلُ السَّماءِ؛ به زودي در منطقه «عذراء»، مردماني كشته ميشوند كه خداوند و آسمانيان به خاطر آنان خشمگين ميشوند».( ابن عساكر، مختصر تاريخ دمشق، ج6، ص 241 ؛ ابن حجر، الاصابه، ج 1، ص 315.) معاويه براي اين كه عمل خود را توجيه كند گفت: در آن زمان هيچ مرد عاقل و كارداني نزد من نبود تا مرا از اين كار باز دارد.( كنز العمال، ج 11، ح 30887.)
كشتن حجر و ياران سرافرازش، چنان كابوسي گريبان معاويه را گرفت و تا لحظه مرگ، رهايش نكرد ولي شهيدان خطّه «مرج العذراء»، جاودانه گشتند و نام بلندشان سرلوحه دفتر عشق و معرفت و ديباچه آزادگي و شرف گرديد.
لطفا نظر خود را درج نمایید