برمشامم می رسد هر لحظه بوی انتظار    

بر دلم ترسم بماند آروزی وصل یار

تشنه دیدار یارم ای عجل مهلت بده         

تا بمیرم در رکابش باکمال افتخار

غایبی از دیده اما حاضری در قلب وجانم       غایب از دیده تو را من دوست دارم دوست دارم

هرچه کردم بنویسم ز تو مدح و سخنی

تا بگویم ز مقام تو که یا بن الحسنی

این قلم یار نبود و فقط این جمله نوشت

پسر حیدر کرار تو ارباب منی

تا جلوه نما دلبر جانانه ی ما شد

آکنده دل از نعره ی مستانه ی ما شد

تا نور رخ رونق کاشانه ی ما شد

دیوانه ی مهدی دل دیوانه ی ما شد

در دیار ما که هرکالا به هرجادرهم است/

خوب وبدمعیوب و سالم زشت وزیبا در هم است/

گرخریداری کند کالای خوب از بدجدا با تشر گوید فروشنده که آقا در هم است/

ای کاش شبی ظهور می کرد بهار

از کوچه دل عبور می کرد بهار

من زردترین قصه عشقم ای کاش 

یک لحظه مرا مرور می کرد بهار

انگار انتظار به پایان نمی رسد

درد فراق یار به درمان نمی رسد

تقویم پیش میرودامابدون تو

فــصلی بجزخزان وزمستان نمیرسد

شیعه نهراسد ز دمی محنت و سختی 

از بعد سقیفه ز همین عهد بد عهدی

آنها همه در حبس بلای دنیوی اند 

ما کلب سرای دولت حضرت مهدی

الا ای قائم آل محمد

ز هجرت جان عالَم بر سر آمد

تو را دست دعا داریم هر شب

الهی هجر تو فردا سر آید

خوش به سلامی که رسد کوی تو

آوَرد از جانبِ تو بوی تو

گرچه شده آرزویم روی تو

روی ندارم که کنم سوی تو