بانک اشعار دوبیتی اهل بیت علیهم السلام

برای درج دوبیتی های خود اینجا ضربه بزنید

یا امام حسن

یا امام حسن مجتبی علیه السلام

تابوت را چگونه به جسم تو دوختند

فریاد  زد  حسین  ،گره   وا نمی شود

کهنسال

https://janat1.ir/poem/id=1715

یا امام حسن

یا امام حسن مجتبی علیه السلام

گذشت چرخش ایام و دیده منتظر است 

که  تا  بروی  حریم  تو   سایبان   بزنند

کهنسال

https://janat1.ir/poem/id=1714

یا امام حسن

یا امام حسن مجتبی علیه السلام

چو دید حال تو را مادرت در آن کوچه 

به گریه گفت ،عزیزم نترس، چیزی نیست

کهنسال

https://janat1.ir/poem/id=1713

6

یا امام حسن

یا امام حسن مجتبی علیه السلام
 
خوش است روز قیامت بما خطاب کنند 

«««مدافعان ِ حریمِ  حسن  بپا   خیزند»»»

کهنسال

https://janat1.ir/poem/id=1712

بمیرم برات خانم

يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد
قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد

انگار خوب او خبر از ماجرا نداشت
طفلک سراغي از علي اصغر گرفت و بعد

جان داد در مقابل چشمان عمه اش..

#بمیرم_برات_خانم

کهنسال

https://janat1.ir/poem/id=1711

یا الله

یاالله
مردم شام به ما سنگ زدند

همه صف بسته هماهنگ زدند

در عزایت کف و آهنگ زدند

به موی دخترکت چنگ زدند
 
دختر شام به پیش سر تو

ریخته نان جلوی دختر تو

کهنسال

https://janat1.ir/poem/id=1710

یا رقیه

قلم به دست گرفته ست دختری غمگین....
به روی خاک نویسد به خط غصه چنین....

به بغض و هق هق و گریه .....قتیل اشک پدر ......

سر بریده ی بابا .... به روی نیزه ی تر ......

به خطّ ناله نویسد دوباره دختر زار ...

غریب و خسته و بی جان ،حریق ،خار،سفر .....

کهنسال

https://janat1.ir/poem/id=1709

رقیه جان

این آبله هاراکه دیشب می‌شمردم...
خیلی زیاد است قد کل کهکشان ها...

کهنسال

https://janat1.ir/poem/id=1708

رقیه جان

کُنج خرابہ رفتہ اے و باز شامیاڹ

پایتـــــ اگرچہ کرده ورم، سنگ مے زنند

دیگر عروسڪ گلیتـــــ را بغڸ نکڹ

اینها بہ دلخوشے تو هم سنگ مے زنند...

کهنسال

https://janat1.ir/poem/id=1707

خود را میان در و دیوار دیدم

یک لحظه یادم رفت اسم من رقیه است

سیلی که خوردم عمه را هم تار دیدم

احساس کردم صورتم آتش گرفته است

خود را میان یک در ودیوار دیدم

کهنسال

https://janat1.ir/poem/id=1706

یا رقیه خاتون

یا رقیه خاتون

خبر آمد که ز معشوق خبر می آید

ره گشایید که یارم ز سفر می آید

کاش می شد که ببافند کمی مویم را

آب و آیینه بیارید پدر می آید...

کهنسال

https://janat1.ir/poem/id=1705

بابا بخدا زدخترت اشک و آه رفت

تا گوشواره را ڪشید دو چشمم سیاه رفت

بابا ز دخترت بخدا اشڪ و آه رفت

یا اسب بود یا یڪے از دشمنان تو

از روے پیڪرم ڪہ زمین خورد راه رفت

کهنسال

https://janat1.ir/poem/id=1704

پدر جان کوثرت را می شناسی

پدر جان! کوثرت را می‌شناسی؟

گل نیلوفرت را می‌شناسی؟

نگاهی کن به حال و روزم امشب

ببینم دخترت را می‌شناسی

کهنسال

https://janat1.ir/poem/id=1703

رقیه جان

زبان حال رقیه 

دلم می خواست از پهلویم بگویم
 از زخم های روی بازویم بگویم

از طعنه و زخم زبان مردم شام 
یا  با تو از سیلی بر  رویم بگویم


اما تو قبلا  دیده بودی زخم پهلو
دیگر نشد از سوختن مویم بگویم

کهنسال

https://janat1.ir/poem/id=1702

رقیه جانم

رقیه جانم...

واجب نشود روزه به «طفل» و به «مسافر»

ای «طفل مسافر» تو چرا آب نخوردی ؟

کهنسال

https://janat1.ir/poem/id=1701

از

اشعار دو بیتی اهل بیت

تقویم و اوقات شرعی


حدیث روزانه


حکمت روز



برنامه های مجمع

آمار بازدید و محتویات